همه چیز تموم شده بود و من مامان شده بودم خواب بودم بیهوش یا منگ نمی دونم فقط سایه بود که اطرافم بود دو تا خانم با مهربونی به کمک مامان لباسام رو مرتب کردن و یه شیاف درد و من تنها تشکر کردم و دوباره بیهوش شدم بچه تو اتاقم بود با یه تخت شیشه ای آوردنش و دوباره من خوابیدم سایه و صدای غزال و علی رو حس میکردم سعی کردم خیلی هوشیار و مودب سلام و احوالپرسی کنم و دوباره خوابیدم سر غذا خوردن مامان باقالی پلو تعارف میکردن بوی غذا رو حس کردم دنبال قاشق بودن سریع بیدار شدم و با تمام نیرو گفتم ... همه چیز تموم شده بود و من مامان شده بودم خواب بودم بیهوش یا منگ نمی دونم فقط سایه بود که اطرافم بود دو تا خانم با مهربونی به کمک مامان لباسام رو مرتب کرد...